جدول جو
جدول جو

معنی خشت پز - جستجوی لغت در جدول جو

خشت پز(پَ زَ دَ / دِ)
آجرپز. آنکه آجر می سازد:
بینئی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکه پز
تصویر خشکه پز
نانوایی که نان خشک یا نان روغنی می پزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
عقب پا، مقابل کف پا، پس پا، روی پا
در ورزش در کشتی فنی که برای زمین زدن حریف به کار می رود و پا را پشت پای او می گذارند و او را به عقب می رانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نافرّخ، شمال، نحس، شنار، سبز پا، نامبارک، بدیمن، نامیمون، منحوس، مشوم، مرخشه، بدقدم، بداغر، تخجّم، بدشگون، پاسبز، سبز قدم، میشوم، سیاه دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشت پا
تصویر هشت پا
اختاپوس، نوعی جانور نرم تن دریایی و بزرگ، با بدن گرد، سر بزرگ نرم و هشت بازوی دراز و نیرومند، اختاپوت
فرهنگ فارسی عمید
(خِ سِ)
دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
قصبۀ مرکزی شهرستان طوالش که در 74 هزارگزی بندرانزلی و سر راه آستارا به بندرانزلی قرار دارد. قصبه ای جدیدالاحداث است که در حدود 300 باب دکان و ادارات مختلف دارد. سکنۀ آن در حدود دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ)
پزندۀ گوشت. آنکه طبخ گوشت کند. طاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنه 200 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، میوه، پشم و لبنیات. ساکنان این ده از طایفۀ بویراحمد تامرادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ پُ)
خوش لباس. با لباسهای فاخر. مقابل بدپز. (این کلمه از خوش فارسی و پز فرانسه ساخته شده است)
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ / پِ)
مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) :
از خشک پیانت نشمارند در این راه
در آب نشان بر کف پا آبله ای چند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِ پَ)
آنکه نان روغنی ونان دوالکه و دو تنوره پزد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ زَ)
خشتی که از طلا ساخته شده است. کنایت از آفتاب است. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ / تِ)
خشت مال. قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب. (یادداشت بخط مؤلف). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن. (دهار). لبّان:
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی (گلستان).
، آنکه جنگ کند به خشت و زوبین. (شرفنامۀ منیری). تیرانداز. (ناظم الاطباء). خشت انداز. زوبین انداز
لغت نامه دهخدا
(پُ پُ)
نام قریه ای است به یازده فرسنگی میانۀ شمال و مغرب بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حماره:
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم.
سعدی (گلستان).
، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده:
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم
گفتمش حلقۀ در خاصت
کند کرده ست تیزسوهانم.
روحی ولوالجی.
- دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن:
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
چراغ یقینم فرا راه دار...
سعدی (بوستان).
- آش پشت پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند.
- پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
لغت نامه دهخدا
(خِ پَ)
آجرپزی. آجرسازی. (از ناظم الاطباء) :
بروزگار زمستان کندت سیمگری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ خِ پَ)
کورۀ آجرپزان که غالب-اً دارای دودکش بلند و بزرگی است:
بینئی چون تنور خشت پزان
دهنی چون لوید رنگرزان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشت پا
تصویر هشت پا
اختاپوط راگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشت پز
تصویر گوشت پز
آنکه گوشت را طبخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
قدم، عقب پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش پز
تصویر خوش پز
کسی که جامه و آرایش وی جالب توجه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
آنکه خشت سازد خشت ساز، آنکه خشت را بهنگام جنگ پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
بد قدم، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکه پز
تصویر خشکه پز
نانوائی که نان روغنی و خشک می پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشت پا
تصویر هشت پا
((هَ))
اختاپوس
فرهنگ فارسی معین
خشت ساز، خشت مال، خودستا، رجزخوان، لاف پیما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشت سر، از راه پشت، به طرف پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی بین کردکوی و بالا جاده که از زمان صفویه باقی مانده است
فرهنگ گویش مازندرانی
کار شگفت انگیز، پیروزی همه جانبه
فرهنگ گویش مازندرانی