دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
قصبۀ مرکزی شهرستان طوالش که در 74 هزارگزی بندرانزلی و سر راه آستارا به بندرانزلی قرار دارد. قصبه ای جدیدالاحداث است که در حدود 300 باب دکان و ادارات مختلف دارد. سکنۀ آن در حدود دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
قصبۀ مرکزی شهرستان طوالش که در 74 هزارگزی بندرانزلی و سر راه آستارا به بندرانزلی قرار دارد. قصبه ای جدیدالاحداث است که در حدود 300 باب دکان و ادارات مختلف دارد. سکنۀ آن در حدود دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنه 200 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، میوه، پشم و لبنیات. ساکنان این ده از طایفۀ بویراحمد تامرادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنه 200 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، میوه، پشم و لبنیات. ساکنان این ده از طایفۀ بویراحمد تامرادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) : از خشک پیانت نشمارند در این راه در آب نشان بر کف پا آبله ای چند. ظهوری (از آنندراج)
مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) : از خشک پیانت نشمارند در این راه در آب نشان بر کف پا آبله ای چند. ظهوری (از آنندراج)
خشت مال. قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب. (یادداشت بخط مؤلف). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن. (دهار). لبّان: غلام آبکش باید و خشت زن بود بندۀ نازنین مشت زن. سعدی (گلستان). ، آنکه جنگ کند به خشت و زوبین. (شرفنامۀ منیری). تیرانداز. (ناظم الاطباء). خشت انداز. زوبین انداز
خشت مال. قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب. (یادداشت بخط مؤلف). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن. (دهار). لَبّان: غلام آبکش باید و خشت زن بود بندۀ نازنین مشت زن. سعدی (گلستان). ، آنکه جنگ کند به خشت و زوبین. (شرفنامۀ منیری). تیرانداز. (ناظم الاطباء). خشت انداز. زوبین انداز
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حماره: گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینیم. سعدی (گلستان). ، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده: یک شبی گفت کای فلان برخیز خارش پشت پای بنشانم گفتمش حلقۀ در خاصت کند کرده ست تیزسوهانم. روحی ولوالجی. - دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن: به پیران پشت از عبادت دوتا ز شرم گنه دیده بر پشت پا چراغ یقینم فرا راه دار... سعدی (بوستان). - آش پشت پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند. - پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حِمارَه: گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینیم. سعدی (گلستان). ، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده: یک شبی گفت کای فلان برخیز خارش پشت پای بنشانم گفتمش حلقۀ در خاصت کند کرده ست تیزسوهانم. روحی ولوالجی. - دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن: به پیران پشت از عبادت دوتا ز شرم گنه دیده بر پشت پا چراغ یقینم فرا راه دار... سعدی (بوستان). - آش ِ پشت ِ پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند. - پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا